دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته ها و انسان پیچید،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد.
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.
لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز … با یک روز چه کار می توان کرد…
خدا گفت : آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.
او مات و مبهموت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود ، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد … بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد. بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.
آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و روی اش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود . می تواند بال بزند. می تواند پا روی خوشید بگذارد. می تواند …
او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد. زمینی را مالک نشد. مقامی را به دست نیاورد اما …
اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابر ها را دید و به آنها که او را نمی شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد. لذت برد و سرشار شد و بخشید عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او همان یک روز زندگی کرد ، اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!
در هنگام ورود میهمان نگران نباشید. خونسردی خود را حفظ کنید. اتفاق خاصی نیفتاده است!! این شتری است که گهگاه به هر خانه ای ممکن است سر بزند!!
در مرحله اول شرمنده کردن میهمان یا ایجاد این حس در آن ها که گویا بد موقع مزاحم شده اند می تواند بسیار مفید باشد .مثلا بگوییم : اع اتفاقا” پیش پای شما ما هم می خواستیم بریم بیرون فلان جا !! ولی اشکالی نداره حالا بعدا” میریم!! حالا بفرمایین توو!! دم در بده!
می توانیم به بهانه ی این که قراراست به زودی میهمانی برایمان بیاید که بسیار رودر بایستی داریم باهاش و این که خانه کثیف است ، جارو برقی را روشن نموده و بیفتیم به جون منزل!

كاش احساس شبنم را درك ميكردي و با دستان
بي احساست خواب نيلو فر را بر هم نميزدي
كاش مي فهميدي كه پرنده وجودم آشیانه ای دارد به وسعت تو
كاش ميدانستي رنگ برگ ها سبز است يا زرد
كاش آتش گرم عشق ميشدي و تنم را از
سرماي غم وتنهايي حفظ ميكردي
اما افسوس تو پنداشتي كه من هیچم،ولي
نخواستي بداني كه این هیچ هم حرفهايي براي گفتن دارد...
چیزی که همیشه کنارمون از روز اول تا اخرین قطره وجودمون هست خداست...
خدایا تو همیشه هستی سال 90 تموم شد و امام زمان نیومد خدایا خدا کنه عیدی امسالمون امام زمانمون باشه
خدایا تو همیشه با مایی همه چی هم تموم بشه تو باز با مایی اما من همیشه غافلم و دورم اگه امام زمانمون را بدی حتما به ما کمک میکنه اگه اون بیاد به ما درس میده درس عاشق بودن درس معرفت درس دوست داشتن خدایا من نمیدونم چطور باید دوست داشته باشم اما عزیزمون امام ما اگه بیاد حتما یادمون میده اون خودش یه قطره ازه تو هست خدایا عیدی مارو بده خدایا من خیلی رو سیاهم بزار امام زمان بیادش شاید روم نشه نگاش کنم اما اون حتما نگام میکنه با یه نگاهش همه سیاهی من از بین میره خدا نمیخوام سرت منت بزارم اما هرچی گفتی تا اونجایی که تونستم گفتم چشم گفتی با هرکی درد دل نکن نکردم همشو تو دلم پیش خودت گذاشتم خدایا دیگه هیچی نمیگم ولی تو منو آرومم کن . . .!
به انتظار فرج اقامون امام زمان...
«و تو اي خواهر ديني ام: چادر سياهي كه تو را احاطه كرده است ازخون سرخ من كوبنده تر است.»
(شهيد عبدالله محمودي)
«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، كه شماييد كه دشمن را با چادرسياهتان و تقوايتان مي كشيد.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مي بيني و دشمن تو را نمي بيند.»
(سردار شهيد رحيم آنجفي)
«حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.»
(شهيد محمد كريم غفراني)
«خواهرم: از بي حجابي است اگر عمر گل كم است نهفته باش و هميشه گل باش.»
(شهيد حميد رضا نظام)
«از تمامي خواهرانم مي خواهم كه حجاب اين لباس رزم را حافظ باشند.»
(شهيد سيد محمد تقي ميرغفوريان )
«خواهرم: هم چون زينب باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت كن.»
(طلبه شهيد محمد جواد نوبختي )
«يك دختر نجيب بايد باحجاب باشد.»
(شهيد صادق مهدي پور)
«خواهرم: حجاب تو مشت محكمي بر دهان منافقين و دشمنان اسلام مي زند.»
(شهيد بهرام يادگاري)
«تو اي خواهرم... حجاب تو كوبنده تر از خون سرخ من است.»
(شهيدابوالفضل سنگ تراشان)
«به پهلوي شكسته فاطمه زهرا(س) قسمتان مي دهم كه، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعايت كنيد.»
(شهيد حميد رستمي)
«خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان:بي اعتنايي شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.»
(شهيد علي اصغر پور فرح آبادي)
«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوي معنويت و صفا مي كشاند.»
(شهيد علي رضائيان)
«از خواهران گرامي خواهشمندم كه حجاب خود را حفظ كنند، زيرا كه حجاب خون بهاي شهيدان است.»
(شهيد علي روحي نجفي)
«مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداكاري شما رشد پيدا كردم.»
(شهيد غلامرضا عسگري)
«اي خواهرم: قبل از هر چيز استعمار از سياهي چادر تو مي ترسد تاسرخي خون من.»
(شهيد محمد حسن جعفرزاده)
«خواهرم: زينب گونه حجابت را كه كوبنده تر از خون من است حفظ كن.»
(شهيد محمد علي فرزانه)
« خواهران ما در حالي كه چادر خود را محكم برگرفته اند و خود راهم چون فاطمه و زينب حفظ مي كنند... هدف دار در جامعه حاضرشده اند.»
(رييس جمهور شهيد محمد علي رجايي)
1-زني را ديدم كه او را به موهايش آويزان كرده بودند ، و مغز سرش مي جوشيد.
2-زني را ديدم كه به زبانش آويزان بود ، و حميم در حلق او مي ريختند.
3-زني را ديدم كه گوشت بدنش را مي خورد و آتش از زير آن زبانه مي كشيد.
5-زني را ديدم كه به دو پستانش آويزان شده بود.
6-زني را ديدم كر و كور و لال ، در حالي كه در تابوتي از آتش ، مغز سرش از دماغش خارج ميشد و بدن او به صورت جذام و برص مي بود.
7-زني را ديدم كه به دو پايش آويزان كرده اند ، در حالي كه در تنوري از آتش بود.
8-زني را ديدم كه گوشت بدنش را از قسمت جلو و عقب به وسيله قيچيهائي از آتش جدا مي كردند.
9-زني را ديدم كه صورت و دستهايش آتش گرفته ، در حالي كه روده هايش را ميخورد.
10-زني را ديدم كه سرش سر خوك و بدن او بدن الاغ ، و بر او هزار هزار انواع عذاب بود.
11-زني ديدم به صورت سگ كه آتش از عقب او خارج ميشد و ملائكه با گرز آهنين از آتش بر سر و بدنش مي كوبند.
بعد حضرت فاطمه (س) خطاب به پدر بزرگوارش فرمود : به من بگو كه اين زنان عمل و روششان چه بود كه خداوند چنين عذابي را براي آنان مقرر فرموده است ؟
رسول خدا (ص) فرمود :
آن زني كه او را به موهايش آويزان كرده بودند ، براي اين بود كه موهايش را از مردان نامحرم نمي پوشانيد.
آن زني كه به زبانش آويزان بود ، براي اين بود كه شوهرش را با زبانش اذيت ميكرد.
اما آن زني كه گوشت بدنش را مي خورد ، بدنش را براي مردم زينت ميكرد.
آن زني كه به پاهايش آويزان بود براي اينكه از خانه بدون اجازه شوهرش خارج ميشد.
اما آن زني كه به دو پستانش آويزان بود ، از همبستر شدن با شوهرش خود داري ميكرد.
آن زني كه پاهايش به دستهايش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط بودند ، براي اينكه از آبي كه نجس و آلوده بود براي وضوء و شست وشوي استفاده مي كرده و رعايت پاكي و نجسي را نمي نموده است. و همچنين با لباس نجس و كثيف بوده و پس از جنابت و حيض غسل انجام نمي كرد و در نمازش سستي ميكرد.
اما آن زني كه كر و لال بود از راه زنا بچه دار ميشد و به شوهرش نسبت مي داد.
آن زني كه صورت و بدنش را با قيچي جدا مي كردند ، خود را بر مردان عرضه ميكرد.
اما آن زني كه صورت و بدنش مي سوخت ، در حالي كه روده هايش را مي خورد براي اينكه واسطه عمل منافي عفت بود.
آن زني كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود سخن چين و دروغگو بود.
آن زني كه بصورت سگ بود به خاطر آنكه در دنيا آوازه خوان و حسود بود.
آنگاه رسول خدا (ص) فرمود : واي بر زني كه شوهرش را ناراحت كند ، و سعادتمند آن زني است كه شوهرش از او راضي باشد.
خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد؛
خوشبخت کسیــ است که با مشکلاتش، مشکلـی ندارد!
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمدهاند
چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی درغبار
یکی در باران
یکی در باد
و بیرحمترینشان در برف
آنچه بر جا میماند
رد پاییست و خاطرهای که هر ازگاه
پس میزند مثل نسیم
***
****
گفتم : خدایا از همه دلگیرم
گفت : حتی از من ؟
گفتم : خدایا دلم را ربودند
گفت : پیش از من ؟
گفتم : خدایا چقدر تو دوری؟
گفت : تو یا من ؟
گفتم : خدایا تنهاترینم!
گفت : پس من ؟
گفتم : خدایا کمک خواستم.
گفت : از غیر من ؟
گفتم : خدایا دوستت دارم!
گفت : بیش از من ؟
گفتم : خدایا اینقدر نگو من
گفت : من توام ، تو من
پس با خود گفتم :
از خيلي ها دلگيرم اما نه از خداي خودم
اوني كه دلمو ربوده خود خداست ، بقيه اداشو در ميارن
نزديكترين به منه ، اما بقيه فقط حضورشون نزديكه ، نه دلشون
تا اونو دارم تنها نيستم ، چون يار بي همتاي تمام تنهاييهام و دلتنگيامه
غير اون كسي نمي تونه كمكم كنه ،
بقيه يا منت ميذارن يا توقع ... دارن
دوستش دارم ،
اما اون بي نهايت دوستم داره و تو عمل ثابت ميكنه ،
نه مثل بقيه كه فقط حرف ميزنن
بعد يادم اومد كه ما آدما جانشين اون روي زمينيم ولي نميدونم چرا بجاي اينكه دلي رو بدست بياريم ، اونو ميشكنيم يا اينكه دركنارهميم ، ولي انگاري كه نيستيم يا كمكي نميكنيم و اگه بكنيم خيلي منت ميذاريم و يا ...
یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.
مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟
مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه . زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود! بازم خانم ها زود قضاوت میکنن ؟؟!!
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...
.
نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند .
.
سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش !
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟
خدا منتظر است...
امروز صبح وقتی از خواب برخاستی، تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف بزنی. فقط چند کلمه و یا از من به خاطر اتفاق خوبی که دیروز در زندگی تو افتاد، تشکر کنی. اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.
هنگامی که میخواستی از خانه بیرون بروی، میدانستم که میتوانی چند دقیقهای توقف کنی و به من سلام کنی، اما تو خیلی سرگرم بودی. زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را تکان میدادی، فکر میکردم که میخواهی با من سخن بگویی، اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیزهای بیاهمیت بگویی. من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه میکردم ولی تو آنقدر مشغول بودی که هیچچیز به من نگفتی.
موقع خوردن نهار متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف میزنند، اما تو چنین کاری نکردی. باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سرانجام با من حرف بزنی. به خانه رفتی و به نظر میرسید که کارهای زیادی برا ی انجام دادن داری، بعد از انجام چند کار، تلویزیون را روشن کردی و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی. من باز هم با شکیبایی منتظر ماندم تا بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خستهای. بعد از گفتن شببهخیر به خانواده، سریعاً به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست. شاید نمیدانستی که من همیشه با تو هستم.
من بیش از آنچه تو بدانی، صبر پیشه کردم، من حتی میخواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی.
من به تو عشق میورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی.
چقدر مکالمهی یکطرفه و یکجانبه، سخت است!
بسیار خوب، تو یک بار دیگر از خواب برخاستی و من نیز یکبار دیگر فقط به خاطر عشقی که به تو دارم، منتظر خواهم ماند. به این امید که امروز کمی از وقتت را به من اختصاص دهی. روز خوبی داشته باشی.
«دوست تو ، خدا»
محتویات این مطلب جهت آشنایی افراد غیر ایرانی با کلمات و واژه های ایرانی بوده و فاقد هرگونه ارزش دیگریست! باید عرض کنیم که ممکن است برخی لغات دارای شکل املایی یکسان در ایران قدیم بوده اما خب ورژن جدیدش دیگه معنی سابق رو نمیده !
عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده میشود.
بیمه عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود.
شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.
سریال: فیلمیست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوههای دزدی را به شما آموزش میدهد.
تلفن همراه: وسیلهای سهکاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا عکس گرفتن است.
ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا.
گرانی: کلمهیی است زادهی توهم غربیان که در ایران تاکنون مشاهده نشده است!
آثار باستانی: خرابههایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفتهاند.
خودپرداز: دستگاهیست که همیشهی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است.
اداره: محلی که شما بعد از تنشها و جدلهای منزل در آنجا استراحت میکنید.
مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانستهاند او را دستگیر کنند.
تورم: عددی بیخود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!
گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ است ولی در عمل مکافاتی بیش نیست.
تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی.
مترو: سونای بخار متحرک!
شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربیگری مایلیکهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند.
دانشجو: دو طیف اند، یک طیف آخرش وزیر میشن بی برو برگرد ! طیف دیگه میدوند که قاطی فرار مغزها بشن، والا زندانی میشن چون همیشه معترضن.
بزرگراه: نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیتترین فحشهای باناموسی و بدون آن!
رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار میروید خیلی زود میآید و زمانی که شما زود به اداره میروید یا دیر میآید و یا مرخصی است.
شهرداری: گرفتن رشوه، داشتن صدها پروژههای نیمهتمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح.
از پذیرفتن خانمهای بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همهجا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیهی مردم.
سطل آشغال: وسیلهییست موجود در خیابانها جهت ریختن زباله در اطراف آنها.
مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق میکند و بدون پارتی در هیچ کجا به درد نمیخورد "مگر هنگام ا ز د و ا ج"
حراج: اصطلاحیست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج میکنند.
و غیره (و ...): نشانهای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور میکنید، میدانید.
میـ ـدونم مـ ـ ـنو نمیخـ ـوای نمیخـ ـوای پیشـ ـ ـم نمیـای
☼ میـ ـدونم چشـ ـماتو بستی زدی عـهـ ـدتو شکـ ـستـ ـی
☼ یــــ ـاد وقتـ ـی بـ ـد نبـ ـودی واسه خـ ـوبـ ـی سـد نبودی
☼ یـــ ـاد بـــــ ـارون و تـ ـن تـ ـو درد دلـ ـهـ ـای مـــ ـن و تـــ ـو
☼ لحـ ـظه هــای بـ ـا تـ و بودن گـ ـریـ ـ ـه بـ ـا تـ ـ ـو نـ ـبـودن
☼ مـ ـا اون نـ ـم نـ ـم بـ ـ ـارون یـ ـاد گــلـ ـهـ ـای تـ ـو گلـدون
☼ یـــــ ـاد اون غـ ـم قـ ـدیمـی یـ ـاد اون یـ ـار صمیمـــــــ ــی
☼ وقـ ـتی گفـ ـتی مهـ ـربـونم هـ ـمـ ـه بــ ـ ـ لات بــه جـونم
☼ وقـ ـتی گفـ ـتی منـ ـو داری دیـ ـگه هیـ ـچ غمــ ـی نـداری
☼ تــــــ ـازه آخـ ـرش کـه رفتی رفـ ـتنی کـ ـه بـ ـر نگـ ـشتـی
☼ ○ مـ ـنو بی کس جا گذاشتی تـ ـ ـو قفـ ـس تنهــا گذاشتی ○
☼ <«----------------------------- -----------------------------»>
☼ ○ غـ ـ ـم تــو در بـ ـه درم کـرد عشـ ـق تو خـ ـاکسـ ـترم کرد ○
☼ ولـی هیـ ـچ وقتـ ـی ندیدی گریـ ـه هـ ـامـ ـو نـ ـشنـ ـیدی
☼ تـ ـو نـ ـدیـدی حـ ـال مـ ـارو حـ ـ ـال عـ ـاشـ ـــــقـ ـای زارو
☼ آخــرش قصـ ـه تموم شـ ـد عمـ ـر من بـود که حـ ـروم شد
☼ بـ ـرو دیـ ـگه مهـ ـربـ ـونـ ـم ولـ ـی باز بـ ـ لات بـ ـه جـ ـونم
☼ نــ ـمیخوام دلـ ـت بگیـ ـره گـ ـر چـ ـ ـه ایـ ـن دلم اسیـ ـره
☼ بـرو خوشبخت شی الهی آخـرش نشـ ـه سـ ـیـــ ـاهـ ـی
☼ بـرو منـ ـهم دیـ ـگه میـ ـرم راه تـ ــ ـازه ای مـ ـیـ ـگـ ـیـ ـرم
☼ دیـ ـگه رو گـ ـل نمیخـ ـندم راه قلـ ـبـ مـ ـو مـ ـیـ ـبـ ـنـ ـدم
☼ تـ ـ ـا که یـ ـک روزی بمیرم یـ ـه گـ ـوشه آروم بـ ـگـ ـیـ ـرم
اون زمون نیای تو پیـ ـشم نشی باز تـو قــوم و خیـ ـشم
صدای هلهله ی گلهای یـــــاس درون گلدان بلور را نم نمک می شنوم ...
از میان کاغذهای مچاله شده ی هدایا و رقص شمع های سوزان ، چهره ی خندانت به خوبی پیداست ...
تا می توانی در همین حالت بمان و بگو ســــــــیب !!!
_____________________________________
تقدیم به یک دوست ...
|
اموخته ام که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم
****************
خسته ام از حرف سکوت
خسته ام از هر واژه که با تنهایی همراه است
میخواهم نقطه بگذارم در پایان همه این جملات
شاید باز نتوانم اما من پر از فردایم
من مقلوب دیروز نخواهم شد
گوشه اتاق کز نخواهم کرد...وصف تنهایی را
من پر از فردایم..در افق فردایم...انتظار جایی ندارد...
من به دنبال اسمان خواهم بود...
به دنبال طلوع ها
به دنبال دری به سوی امید
عکس بسیار شگفت انگیز و باور نکردنی !
حتما با دقت نوشته هاشو بخونید و کاری که گفته میشه رو انجام بدید تا باورتون بشه

نه اسمش عشقه نه علاقه نه حتی عادت حماقت محضه دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست موافقی که باید بدجنس باشی تا عاشقت باشن؟ خیانت کنی تا دیوونه ات باشن؟ دروغ بگی تا همیشه تو فکرت باشن؟ اگه ساده باشی اگه یک رنگ باشی اگه با وفا باشی همیشه تنهایی؟ درسته یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.... نظرتون چیه
تا از صدای نفس هایش لذت ببری
سخت است حرفهایی داشته باشی برای فریاد زدن اما نتوانی حتی زیر لب زمزمه کنی
سخت است خودت را اماده کنی ولی نتوانی حرف دلت را بگویی
سخت است حرفی داری و نمیتوانی بزنی...
يوم الله 22 بهمن ، روز پيروزي ملت ايران بر دشمنان اين سرزمين ، روز آغاز شكوفايي ايران اسلامي ، روز همبستگي امت اسلامي و روز دميده شدن روح تازه بر پيكره اسلام و مسلمانان بر همه ي ايراني ها و مسلمانان جهان مبارك باد .
توي راهپيمايي 22 بهمن جاي همه ي شهداي اين مرز و بوم رو خالي مي كنيم و بر پايداري بر راه امام راحل و شهداي انقلاب پاي مي فشاريم .
به اميد برپايي ابر قدرتي بزرگ و پرچمي بر افراشته بر تمام دنيا .
نمی دانــم
چــرا بیــن ایــن همــه ادم
پــیــله کــرده امــ
بــه تــو
شــاید فــقط با تــو
پــروانــه می شـــوم
یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر...
آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:
این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
طنز دانشجویی
قانون پایستگی واحد :واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند
تقلب چیست؟یک سری اعمال ننگین در صورت این کاره بودن شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش وخرمی دارد نوع خاصي از هلو برو تو گلو
شب امتحان شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شوند شب ر ق ص و پایکوبی کلمات جزوه و کتاب بر روی سسلسله اعصاب محیطی و مرکزی دانشجو
دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان
دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیان شان پو
خانواده دانشجویان : بینوایان
انتخاب درس افتاده : زخم کهنه
اولین امتحان : جدال با سرنوشت
مراقبین امتحان : سایه عقاب
تقلب : عملیات سری
روز دریافت کارنامه : روز واقعه
اعتراض دانشجو : بایکوت
اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم
دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد
آینده تحصیل کرده : دست فروش (البته اين برا رشته ما نيست اون يكي رشته ها رو ميگم(
رئیس دانشگاه : مرد نامرئی
استاد راهنما : گمشده
دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده
سرویس دانشگاه : اتوبوسی به سوی مرگ
کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان(به استثناي دانشگاههاي علوم پزشكي(
اتوماسيون تغذيه : آژانس شیشه ای
التماس برای نمره : اشک کوسه
سوار شدن به اتوبوس : یورش
ترم آخر : بوی خوش زندگی
تسویه حساب : خط پایان
عمر دانشجو : بر باد رفته
مسئول خوابگاه : کارآگاه گجت

میان قلب من عشق تو پیداست
لبانت مثل گل خوشرنگ و زیباست
مشو غمگین اگر از هم جداییم
که بی رحمی همیشه کار دنیاست
روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد . از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد . روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد . تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند . به طور اتفاقی درب خانه ای را زد . دختر جوان و زیبائی در را باز کرد . پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد .
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد . پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : « چقدر باید به شما بپردازم ؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی . مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد. » پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می کنم »
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد . پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد . هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید . بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد . لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد . در اولین نگاه اورا شناخت .
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند . از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید .
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود . به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد . گوشه صورتحساب چیزی نوشت . آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود .
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت . مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد . سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد . چیزی توجه اش را جلب کرد . چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود . آهسته انرا خواند :
« بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است »
عنوان گیج بازی و تقلب در امتحان
ادامه مطلب رو هم حتما" ببینیدخدا وکیلی شما هم این کارا رو میکنید ؟؟
قصه عشق70 و چند ساله
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدایبمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خودرا به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او رامی دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر راگرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکییک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطریبزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری باموهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یکخط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز بهدانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوستپسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ایکه از مدت ها پیش
حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را بهمعنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجهپشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، ردکرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی کهپسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاهنکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اماپسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثلگذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست وپنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس بادوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماهبعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهرهشاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مستشد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی ازهمکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تاکرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجهشده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار میدهند.دختر بسیارنگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادینزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسردست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظبخودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی میکرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیداکرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همهرا رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدتطولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد،دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختربه شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا میساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسرپذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یکستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستارهچیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را ازکجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ،رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویشنوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستتدارد.
.
داستان و متن واقعا" جالبیه پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش
دوست داشتن در مقابل استفاده كردن
زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتومبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگي را بداشت و بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت. مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده .
در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد و وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كي انگشتهاي من در خواهند آمد" !
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هچي نتوانست بگويد به سمت اتوبيل برگشت وچندين باربا لگدبه آن زد
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروي اتومبيل نشسته بود و به خطوطي كه پسرش روي آن انداخته بود نگاه مي كرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودكشي كرد ....
خشم و عشق حد و مرزي ندارنددومي توانید ( عشق) را انتخاب كنيد تا زندكي دوست داشتني داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيدكه
اشياء براي استفاد شدن و انسانها براي دوست داشتن مي باشند
در حاليك امروزه از انسانها استفاده مي شود و اشياء دوست داشته مي شوند.
همواره در ذهن داشته باشيد كه:
اشياء براي استفاد شدن و انسانها براي دوست داشتن مي باشند
مراقب افكارتان باشيد كه تبديل به گفتارتان ميشوند
مراقب گفتارتان باشيد كه تبديل به رفتار تان مي شود
مراقب رفتار تان باشيدكه تبديل به عادت مي شود
مراقب عادات خود باشيدشخصيت شما مي شود
مراقب شخصيت خود باشيدكه سرنوشت شما مي شود
خوشحالم كه دوستي اين پيام را براي ياد آوري به من فرستاد
اميدوارم كه روز خوبي داشته و هر مشكلي كه با آن روبرو هستيد
آخرين روز آن باشد و تمام شود