گفتم : خدایا از همه دلگیرم
گفت : حتی از من ؟
گفتم : خدایا دلم را ربودند
گفت : پیش از من ؟
گفتم : خدایا چقدر تو دوری؟
گفت : تو یا من ؟
گفتم : خدایا تنهاترینم!
گفت : پس من ؟
گفتم : خدایا کمک خواستم.
گفت : از غیر من ؟
گفتم : خدایا دوستت دارم!
گفت : بیش از من ؟
گفتم : خدایا اینقدر نگو من
گفت : من توام ، تو من
پس با خود گفتم :
از خيلي ها دلگيرم اما نه از خداي خودم
اوني كه دلمو ربوده خود خداست ، بقيه اداشو در ميارن
نزديكترين به منه ، اما بقيه فقط حضورشون نزديكه ، نه دلشون
تا اونو دارم تنها نيستم ، چون يار بي همتاي تمام تنهاييهام و دلتنگيامه
غير اون كسي نمي تونه كمكم كنه ،
بقيه يا منت ميذارن يا توقع ... دارن
دوستش دارم ،
اما اون بي نهايت دوستم داره و تو عمل ثابت ميكنه ،
نه مثل بقيه كه فقط حرف ميزنن
بعد يادم اومد كه ما آدما جانشين اون روي زمينيم ولي نميدونم چرا بجاي اينكه دلي رو بدست بياريم ، اونو ميشكنيم يا اينكه دركنارهميم ، ولي انگاري كه نيستيم يا كمكي نميكنيم و اگه بكنيم خيلي منت ميذاريم و يا ...
نظرات شما عزیزان: